از کجا شروع کنم….
خدا می خواهد به بنده تفهیم کند که بنده من، خودم حافظ و نگه دارنده ات هستم…خودت را صاحب اثر ندان…..
فکر نکن که این خودت هستی که همه کاره ای و کارها با اراده و خواست تو به تنهایی درست پیش میرود…..
این مَنِ خدا هستم که لحظه به لحظه زندگیت حواسم جمع ات است و حمایت و حفاظتت میکنم
بنده جان حواست را جمع کن
واگر حواست را جمع نکنی …..
خودم حواست راجمع می کنم ….
چند روز پیش با بچه ها جایی رفتیم ….
موقع نماز مسجدی پیدا کردیم و رفتیم تا وضو بگیریم …
من هم با وجود اینکه شرایطش را داشتم که بچه هارا باخودم نبرم و به کسی برای نگه داری بسپرم ،بردم ،در دلم می گفتم کنار خودم باشند بیشتر مواظب هستم که اتفاقی برایشان نیافتد ،مواظبشان هستم…..
محمد علی طبق معمول در کریر بازی میکرد فاطمه زهرا هم طبق معمول همیشه محمد علی را برداشت و شروع کرد به راه بردن .…
خیلی عادی منتظر همراهانمون بودیم که فاطمه زهرا پایش پیچ خورد و با محمد علی دوتایی نقش بر زمین شدند….
انگار یکی از پشت محکم هُلِ شان داده باشد …..
در آن لحظات فقط احساس میکردم یعنی الان محمد علی زنده است ؟؟؟؟
خلاصه با شتاب دویدم و بلندشان کردم …
شرایط را آرام کردم محمد علی را در آغوش گرفتم و خدا را شکر کردم با آن شتابی که به زمین خوردند گفتم حتما سر محمد علی شکسته است
ولی ….
به لطف خدا فقط بینی اش خراش برداشته بود….
خدایاشکرت که همیشه حافظی ،همیشه نگه دارنده ای ….
خدایا شکرت حواست به بنده ضعیفت هست ….
چند روز است که میخواهم این #روزنوشتم رابنویسم اما نمی دانم چرا نمی شد و اما رزق امروزم شد نوشتن خاطره روزی که گذشت و در تمام لحظات به آن اتفاق فکر کردم …
خدای مهربانم ممنون که همیشه و در همه جا حواست جمعِ بنده ی ضعیفت هست
فرم در حال بارگذاری ...